دسته بندی محتوای سایت
  • مسابقه نقاشی روز کارگر
  • سرگرمی
  • داستان ها
    • داستان توت فرنگی
    • داستان لیمو
    • داستان انگور
    • داستان خیار
    • داستان زیتون
    • داستان گل کلم
    • داستان گوجه فرنگی
  • مسابقات
  • جایزه ها
  • عکسهای شما-کمپین نقاشی صورت
  • صفحه اصلی
  • contest
  • حساب کاربری من
Login / Register
Sign inCreate an Account

Lost your password?

کودکان بقا
کودکان بقا
منو
کودکان بقا

سلام بچه ها اسم من توتوعه
خونه من تو یک مزرعه سرسبز در یکی از شهر های کردستانه
هر چقدر از قشنگیای محل زندگیم بگم کم گفتم...
اونروز داشت بارون میومد
من و دوستام داشتیم بین بوته ها با هم قایم باشک بازی میکردیم که باغبون مهربونمون گفت دیگه وقته چیدن این توت فرنگی های قشنگمه،حسابی رسیدن.
اما یهو نشست و با غصه ای که با تمام وجودم تو قلبش حس میکردم گفت آخه حالا بچینم، کیه که بخره...
من تمام سعیمو کردم توت فرنگی های سالم و طبیعی پرورش بدم اما الان همه خواهان توت فرنگی های گل خونه ای هستن...
من صاحبمونو خیلی دوست دارم چون خیلی زحمت مارو کشیده.غم باغبانمون داشت رو قلبم سنگینی میکرد که یهو گوشی باغبان زنگ خورد...

پشت تلفن یک آقا بود که گفت من از کارخونه بقاء تماس میگیرم، شما مزرعه توت فرنگی دارید؟
صاحبمون گفت بله بله
گفتن راستش ما بعد کلی پرس و جو فهمیدیم توت فرنگی هایی که شما پرورش میدید سالم و خوشمزه اند،برای همین میخواستیم ببینیم قصد فروششون رو دارید؟
اشک تو چشمای باغبونمون حلقه زد گفت: بله حتما
اون شخص گفت فردا میایم و توت فرنگی هاتونو به کارخونه بقاء میاریم.
من مات و مبهوت بودم ینی ما رو میخوان ببرن کارخونه بقاء؟!
مگه میشه کارخونه ای که ورد زبون همه توت فرنگیاست و آرزشو دارن که برن اونجا...
فک کنم امشب از خوشحالی خوابم نبره...
دو پسر باغبون هم اومدن تا به پدرشون کمک کنن.
ما رو از روی بوته هامون میچیدن و داخل سبد می گذاشتند.
بالاخره صبح شد و ما رو سوار کامیون کردن و راه افتادیم بسمت کارخونه بقاء.
طبیعت کردستان خیلی زیباست.
کل مسیر رو به جاده نگاه می‌کردم و لذت می‌بردم که خوابم برد.
با صدای یک آقایی که می‌گفت بیا عقب بیا عقب یهو بیدار شدم!
چشامو که خوب باز کردم دیدم داخل حیاط یک کارخونه هستم.
چقدر بزرگه! باورم نمی‌شه!
چشام درست می‌بینه؟
زمین فوتبال! تو محوطه کارخونه بقاء؟
چقدر دلم فوتبال خواست...
ما رو از داخل ماشین پیاده کردند وجعبه هامونو گذاشتن رو زمین.ظاهرا شب رو قراره تو محوطه بمونیم.
یک فکری زد به سرم!
وقتی کسی تو محوطه نبود من و دوستام بریم و داخل زمین فوتبال با هم بازی کنیم!
اما باید خوب حواسمونو جمع کنیم تا کسی ما رو نبینه.
به دوستام که داخل جعبه های بالایی بودن گفتم خوب نگاه کنن،ببینن داخل محوطه کسی نباشه!
بعد دو ساعت توتوله از جعبه بالا دوتا سوت زد و گفت بچه ها اوضاع خوبه و کسی داخل محوطه نیست بپرید پایین!
بچه ها جاتون خالی یه دل سیر تو زمین فوتبال کارخونه بقاء بازی کردیم و کلی بهمون خوش گذشت.
شما هم تلاش کنید و نقاشی های قشنگی بکشید و برای کارخونه بقاء بفرستید تا بیاید اینجا و یه دل سیر بازی کنید.
صبح شد!
من و دوستامو بردن داخل کارخونه و شنیدیم که میگفتن این توت فرنگی ها باید از لحاظ سلامت کنترل بشن.
من و دوستام از چیزی نمیترسیدیم و به استقبال بخش کنترل رفتیم چون ما از سلامت خودمون مطمئن بودیم.
خلاصه سرتونو درد نیارم،بعد کنترل سلامتی مون ما رو بردن بخش شستشو
اما چون ما میوه پوست کلفتی نبودیم ما رو با ملایمت میشستن.
جوری که دلمون میخواست تا شب اونجا باشیم و بشورنمون.
اما دیگه خوب تمیز شدیم و کار درستی نیست زیاد داخل آب بمونیم. چون هم باعث خرابی مون میشه و هم اسراف آب! کارکنان بقاء خیلی دقت میکنن تا آب اسراف نشه.
چون آب حیاتی ترین قسمت زندگی آدماست و اگر درست استفادش نکنیم در آینده دچار مشکل بی آبی میشیم.
شما هم مراقب باشید آب رو درست و به اندازه استفاده کنید.
برای اینکه ما توت فرنگی ها موندگاری مون زیاد بشه و هر وقت دلتون خواست ما رو نوش جان کنید،به مربا تبدیلمون میکنن.
برای اینکه به مربا تبدیل شیم باید یه مراحلی رو طی کنیم.
بعد اینکه تمیز شسته شدیم پریدیم تو یک دیگ پر از شکر و اونجا رو شکر ها سرسره بازی می کردیم و تو شکر ها قِل میخوردیم.
بعد این که خوب داخل شکر ها حل شدیم و بهمون حرارت دادن و داخل یک شیره خوشمزه آماده مصرف شدیم ما رو فرستادن قسمت بسته بندی!
رفتیم و اونجا داخل شیشه های زیبای بقاء،که مخصوص برای ما ساخته بودن، نشستیم و منتظر شدیم تا شاه مهندس بیاد و چنتا از ما رو برداره و ببره بررسی کنه.
وای شاه مهندس شیشه ای رو برداشت که من توش نشستم!
شاه مهندس همه ویژگی های منو بررسی کرد و همه آزمایش هایی که لازم بود رو انجام داد بعد به مسئول خط تولید گفت حله مشکلی ندارن!
وای خدای من،تو پوست خودم نمیگنجم...
بالاخره وقتش رسیده تا سفر به سمت فروشگاه ها رو آغاز کنیم.
هرچند دلم برای کارخونه و آدماش تنگ میشه اما ما رسالت مهمتری داریم و باید رهسپار یک سفر دل انگیز بشیم و مهمون سفره های شما بشیم.
ما رو سوار توتووزین کردن تا ببرن فروشگاه ها و مراکز خرید.
جایی که میتونیم مستقیم از داخل قفسه ها روی گل شما بچه ها رو ببینیم
خیلی خوشحالیم که بالاخره قراره ببینیمتون...
اونجا میتونید ما رو تهیه کنید و وقتی میخواستید صبحانه بخورید،ما رو نوش جان کنید.
راستی مربای آلبالو،مربای هویج،مربای به و... دوستان من هستن و اونا هم برای صبحانه استفاده میشن و مثل من خوشمزه ان.
تا دیدار در فروشگاه ها خداحافظ گلای من!

ارتباط با ما

ارتباط با ما

© 2025 کودکان بقا. All rights reserved

بستن
  • منو
  • دسته بندی ها
  • مسابقه نقاشی روز کارگر
  • سرگرمی
  • داستان ها
    • داستان توت فرنگی
    • داستان لیمو
    • داستان انگور
    • داستان خیار
    • داستان زیتون
    • داستان گل کلم
    • داستان گوجه فرنگی
  • مسابقات
  • جایزه ها
  • عکسهای شما-کمپین نقاشی صورت
  • صفحه اصلی
  • contest
  • حساب کاربری من